درد کردن. (آنندراج) (غیاث اللغات). احساس درد نمودن در امتداد یک خط. (ناظم الاطباء). دردی تند و تیز از جائی (در بدن) آغازیدن و بزود به جای دیگری منتهی گشتن چنانکه در اوجاع مفاصل و گزیدگی زنبور و جز آن. درد تندی که در قسمتی باریک از تن، از جائی شروع شده بجائی ختم شود: انگشتم تا بیخ بغلم تیر می کشد. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). - تیر کشیدن بینی، باریک شدن آن چنانکه در ضعف و سستی بسیار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - تیر کشیدن زخم، بهم کشیده شدن زخم و سوزش کردن آن. (آنندراج) : چسان ز درد چنین می توان مسلم جست کشید تیر چو زخمم ز پشت مرهم جست. تأثیر (از آنندراج)
درد کردن. (آنندراج) (غیاث اللغات). احساس درد نمودن در امتداد یک خط. (ناظم الاطباء). دردی تند و تیز از جائی (در بدن) آغازیدن و بزود به جای دیگری منتهی گشتن چنانکه در اوجاع مفاصل و گزیدگی زنبور و جز آن. درد تندی که در قسمتی باریک از تن، از جائی شروع شده بجائی ختم شود: انگشتم تا بیخ بغلم تیر می کشد. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). - تیر کشیدن بینی، باریک شدن آن چنانکه در ضعف و سستی بسیار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - تیر کشیدن زخم، بهم کشیده شدن زخم و سوزش کردن آن. (آنندراج) : چسان ز درد چنین می توان مسلم جست کشید تیر چو زخمم ز پشت مرهم جست. تأثیر (از آنندراج)
امتداد. به درازا کشیدن. ادامه یافتن. زمان بسیار گرفتن، صحبت آن دودیر کشید. (یادداشت مؤلف) : دیگر روز با من خالی داشت این خلوت دیری بکشید. (تاریخ بیهقی)
امتداد. به درازا کشیدن. ادامه یافتن. زمان بسیار گرفتن، صحبت آن دودیر کشید. (یادداشت مؤلف) : دیگر روز با من خالی داشت این خلوت دیری بکشید. (تاریخ بیهقی)
شمشیر کشیدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : هوس قصد ناموس دارد دریغ مگر برکشد شحنۀ عشق تیغ. ظهوری (از آنندراج). بر روی آفتاب چرا تیغ می کشد ابروی ماه عید اگر مایل تو نیست. صائب (از آنندراج). چه لازم است کشد تیغ چشم خونخوارش بروی دل که نفس تیز می کند کارش. بیدل (از آنندراج). تبسمی که به خون بهار تیغ کشید که خنده بر لب گل نیم بسمل افتاده ست. بیدل (ایضاً). ، سر برزدن: و امروز خارهای مغیلان کشیده تیغ گوئی که خود نبود در این بوستان گلی. سعدی. - تیغ کشیدن بینی، باریک شدن آن چنانکه در شخص هراسیده یا بیمارسخت. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). کنایه از خشک شدن گوشت بینی مریض، و این علامت بد است. (غیاث اللغات). راست و سرتیز شدن بینی و این حالت مشرف شدن بر مرگ باشد... (آنندراج) : هرجا که سخن ز کندی طبع گذشت ذوق سخن تو در دل جمع گذشت بینی تو تیغ می کشد پیوسته عمر تو تمام در دم نزع گذشت. شفائی (ازآنندراج)
شمشیر کشیدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : هوس قصد ناموس دارد دریغ مگر برکشد شحنۀ عشق تیغ. ظهوری (از آنندراج). بر روی آفتاب چرا تیغ می کشد ابروی ماه عید اگر مایل تو نیست. صائب (از آنندراج). چه لازم است کشد تیغ چشم خونخوارش بروی دل که نفس تیز می کند کارش. بیدل (از آنندراج). تبسمی که به خون بهار تیغ کشید که خنده بر لب گل نیم بسمل افتاده ست. بیدل (ایضاً). ، سر برزدن: و امروز خارهای مغیلان کشیده تیغ گوئی که خود نبود در این بوستان گلی. سعدی. - تیغ کشیدن بینی، باریک شدن آن چنانکه در شخص هراسیده یا بیمارسخت. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). کنایه از خشک شدن گوشت بینی مریض، و این علامت بد است. (غیاث اللغات). راست و سرتیز شدن بینی و این حالت مشرف شدن بر مرگ باشد... (آنندراج) : هرجا که سخن ز کندی طبع گذشت ذوق سخن تو در دل جمع گذشت بینی تو تیغ می کشد پیوسته عمر تو تمام در دم نزع گذشت. شفائی (ازآنندراج)