- تیر کشیدن
- درد گرفتن اعضای بدن چنانکه گویی سوزنی درآن فرو میکنند
معنی تیر کشیدن - جستجوی لغت در جدول جو
- تیر کشیدن
- درد گرفتن عضوی از بدن به حالتی که انگار سوزن در آن فرو می کنند، تیراندازی کردن
- تیر کشیدن ((کِ دَ))
- درد گرفتن عضوی از بدن انگار که سوزنی در آن فرو می کنند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بیکدفعه بلاجرعه کشیدنیکباره نوشیدن، برروی سر کشیدن عبا و جامه برسر کشیدن
سختی دیدن رنج کشیدن
جار زدن
جیغ زدن
مطلب یا سخنی را بمیان آوردن
استعمال پیپ چپق کشیدن
تتغ کشیدن پرده کشیدن
سوت زدن سوت کشیدن، سوت کشیدن به علامت تحقیر رسوا و ذلیل کردن
زیان دیدن، زیان بردن، ضرر کردن
بانگ برآوردن، فریاد بلند کشیدن
مطلبی را با آواز بلند اطلاع دادن، کنایه از فاش کردن، جار زدن
کشیدن و امتداد دادن سیم برق یا تلفن یا تلگراف از جایی به جای دیگر و وصل کردن آن، سیم کشی کردن
زیان بردن
آواز بلند برآوردن در عزا و عروسی و غیره
تعصب کسی را کشیدن
بکار وا داشتن شخصی یا جانوری را
پارسی است جیغ کشیدن غیه کشیدن جیغ کشیدنبه هنگام جشن مانند عروسی (مخصوصا از طرف زنان)
بر چیزی استوار بستن کمر بمقصد غالب آمدن بر آن و افزون شدن از آن: (کمر برکلاه فریدون کشید سر تخت بر تاج گردون کشید)، (نظامی)
به جزای عمل خود رسیدن
انتقام کشیدن
حمل کردن گوهر، اشک فراهم کردن برای گریستن
لیف زدن، دندان زدن پوست خربزه ومانند آن
کور کردن
کنایه از سر سبزی و بخت است: (طبایع را یکایک میل درکش بدین خوبی خرد را نیل درکش خ) (گنجینه گنجوی. 363)
نصب سیم و تجهیزات وابسته برای ایجاد یک مدار یا شبکه تازه، چرک کردن زخم در اثر آب آلوده یا سرما
کسی یا چیزی را به سوی خود کشیدن، مطلب یا سخنی را به میان آوردن، پیشکش کردن